نهج البلاغه و قرآن (1)
1-یاری خواستن از خداوند
فاتحه الکتاب /5-ایاک نعبد و ایاک نستعین.
بقره /45- واستعینوا بالصبر والصلوه.
اعراف/128- قال موسی لقومه استعینوا بالله.
خطبه 2- واستعینه فاقه الی کفایته.
از او یاری می جویم، برای احتیاجی که به بی نیاز گردانیدنش دارم.
خطبه 151- واستعینه علی مداحر الشیطان و مزاجره والاعتصام من حبائله و مخاتله.
از خدا برای دور ساختن شیطان و بازداشتن او و برای محفوظ ماندن از دامها و فریبهای او یاری می خواهم.
خطبه 232- و استعینه علی وظائف حقوقه.
و از او برای ادای حقوقش یاری می جویم.
خطبه 233- اوصیکم عبادالله بتقوی الله... و ان تستعینوا علیها بالله و تستعینوا بها علی الله.
شما را سفارش می کنم ای بندگان خدا که از خدا برای تقوی کمک خواهید و از تقوی برای معرفت او یاری جویید.
بیان:
از آیات و عبارات مذکور و نیز موارد بسیار دیگری که ذکر نشد، بدست می آید که برای جلب هر نفعی و دفع هر زیانی باید از خدا یاری جست و محتاج به توضیح نیست تنها جمله آخر که از نهج البلاغه ذکر شد، ظاهرش موهم دور مصرح و توقف شئ بر نفس است، زیرا تا، کسی خدا را نشناسد، از او بر تقوی یاری نمی طلبد؛ و تا تقوی نداشته باشد، مستعدّ طلب معرفت خدا نمی شود. به عبارت دیگر در این سخن، معرفت حق متوقّف بر تقوی و تقوی متوقّف بر معرفت و طلب از خدا قرار داده شده که این محال و غیر ممکن است. ولی جواب این است که: درجات معرفت الهی متفاوت است و درجه نازله آن است که متوقف علیه یاری خواستن از تقوی است و این درجه ممکن است از راه دیگری غیر از تقوی حاصل شود و اما معرفت متوقّف بر تقوی و مسبّب از آن، آن است که از برکت تقوی حاصل می شود و هر چند تقوی بیشتر باشد، معرفت بیشتر حاصل می شود؛ پس متوقّف و متوقّف علیه از نظر درجات و مراتب، مختلف است و اشکال دور، وارد نمی آید؛ نظیر توقف تشنگی و میل به آشامیدن آب شور.
2- وحدانیت خدا
اخلاص/1- قل هو الله احد.
خطبه 152- الاحد لا بتاویل عدد.
خدا یکی است بدون برگشت به عدد.
خطبه 228- ما وحَّده من کیَّفه.
کسی که کیفیت برای خداوند ثابت کند، خدا را یکتا نشناخته است.
حکمت 462- والتوحید ان لاتتوهَّمه.
یکتا دانستن خدا این است که او را به وهم و اندیشه در نیاوریم.
خطبه 64- کل مسمًّی بالوحده غیره قلیل.
هر نامیده شده به «یکی» غیر از خدا، کم است.
بیان:
کلمه«واحد» در چند معنی به کار می رود:
1- واحدی که مبدأ کثرت است و کم متصل و منفصل را به وسیله آن تقسیم می کنند و خلاصه آن یک که بعدش دو، سه و چهار شمرده می شود که خداوند واحد به این معنی نیست زیرا اولاً: خدا یکی است که ثانی و ثالث ندارد؛ ثانیاً: از اوصاف این معنی قلت و کمی است یعنی دو و سه و چهار بیشتر از آن است و خداوند موصوف به قلت نمی شود زیرا تمام اوصاف کمالیه در ذات باری به نحو اتمّ و اکمل موجود است. علی علیه السّلام در عبارت اول و پنجم مذکور به این معنی اشاره فرموده و چنین وحدتی را از خداوند نفی نموده است.
2- وحدت نوعیّه و جنسیّه که آن وحدت مبهمه یی ست که انواع و اجناس ممکنات را به آن موصوف می سازند و می گویند ابهام در جنس، اشدّ از ابهام در نوع است و می گویند انسان یک نوعی ست و غنم نوع دیگر و حیوان یک جنس است و جوهر جنس دیگر.
3- وحدت به نوع و وحدت به جنس، چنان که می گوییم زید یکی از افراد انسان و انسان یکی از انواع حیوان است و واضح است که خداوند متعال نه جنس است و نه فصل تا واحد به معنی دوم باشد و نه مندرج تحت نوع و جنسی تا واحد به معنی سوم باشد زیرا تمام این معانی از خصایص ممکنات است.
4- وحدت اعتباریه یی ست که برای شی ذات، اجزایی فرض شود و سلب این معنی از ذات باری در کمال وضوح است.
علی علیه السلام در حدیث دیگری که در روز جنگ جمل به اعرابی سایل از معنی توحید القا نموده، فرموده است: «واحد بودن خداوند چهار معنی دارد که دو معنی از آنها درباره خداوند روا نیست و دو معنی دیگر روا و صحیح است. اما آن دو معنی که درباره خدا روا نیست، اول: واحدی ست که از باب اعداد باشد، این معنی نسبت به خدا روا نیست زیرا چیزی که ثانی ندارد، در باب اعداد داخل نمی شود. نمی بینی که خداوند کسی را که او را ثالث ثلاثه گفته، کافر دانسته است (اشاره به عقیده نصاری است نسبت به الوهیت حضرت مسیح و به موضوع حلول)؛ معنی دوم آن است که مردم، واحد می گویند و مرادشان نوع و جنس است. این معنی هم درباره خداوند روا نیست زیرا که لازمه این معنی تشبیه نمودن خالق به مخلوق است و خداوند متعال از تشبیه منزّه است.
و اما آن دو معنی واحد که درباره خداوند صحیح است: اول این است که در اشیاء، شبیه و مانندی برای او پیدا نمی شود. دوم اینکه نه در مرتبه وجود و نه در مرتبه عقل و وهم، قابل تقسیم نیست.»(1)
در عبارت سومی که از نهج البلاغه ذکر شد «والتوحید ان لاتتوهمه» به معنی چهارم این روایت اشاره می فرماید و اما درباره جمله «ماوحده من کیفه» می گوییم اگر برای خداوند کیفیتی ثابت شود اعم از کیفیات محسوسه یا استعدادیه یا نفسانیه یا کیفیات مختعمه به کمیات تمام اینها عوارضی باشند که از محل و موضوع مستغنی نیستند و این اعراض، نعت و صفاتی برای محل منعوت (2) و موصوف خود می باشند و لازمه اتّصاف، اقتران است و لازمه اقتران، تثنیه که منافی با توحید است؛ چنانکه در نهج البلاغه می فرماید: «فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه.»(3)
3- رحمت خداوند
در کلمه مبارکه «بسم الله الرحمن الرحیم» خداوند متعال خود را «رحیم» معرفی نموده است. و همچنین در آیات «انه هو التواب الرحیم»-هوالبرالرحیم- لروف رحیم - هو العزیز الرحیم- ان الله غفور رحیم:
خطبه 178- رحیم لایوصف بالرقه.
خداوند، رحیمی است که به نازک دلی موصوف نمی شود.
بیان:
چون رحیم بودن مخلوق عبارت از رقّت قلب و انفعال نفس و امثال آن عبارات است و این معانی از اوصاف ممکن و مرکب می باشد که ساحت مقدس ربوبی از آن منزّه و مبرّا است، بدین جهت در اطلاق نظیر این صفات بر خداوند متعال، دانشمندان می گویند: «خذ الغایات و اترک المبادی» یعنی «نتیجه را ملاحظه کن و مقدمات را رها کن.» مثلاً نسبت به رحیم بودن خداوند باید بگوییم فقط نتیجه رقت قلب که انعام و افضال و عفو و غفران است از صفات آن ذات باری است و ملزوم و مبدأ این معانی که رقت قلب و انفعال نفس است، ساحت مقدّسش از آنها پاک و منزه است. و همچنین مراد از غضب خداوند در آیه شریفه «... و غضب الله علیه...»(4) انتقام و عقوبت است نه هیجان و غلیان نفس.
نظرات شما عزیزان: